حسام الدینحسام الدین، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

حسام کوچولو

هفت ماهگی

شازده کوچولوی مامان هفت ماهگیت مبارک کوچولوی من هرچقدر بزرگتر میشی شیطونتر هم میشی.دیروز بردمت مرکز بهداشت تا وزن و قدت رو اندازه بگیرن انقدر جیغ زدی که بیخیال شدن . آخرشم دست از پا درازتر برگشتیم خونه.دیگه روزا کمتر میخوابی و بیشتر بازی میکنی.عاشق توپی و تا توپ میبینی میخوای که بلندت کنیم بعد با  کمک مامان تند تند قدم برمیداری و با پات  به توپ ضربه میزنی ولی از چهار دست و پا راه رفتن خبری نیست. خیلی که تلاش میکنی عقب عقب میری.آب بازی و حموم کردنم خیلی دوست داری. پسرکم،عشقم،عمرم،نفسم  خیلی دوست دارم.  ...
31 شهريور 1393

نشستن

پسرکم خدارو شکر که داری خوب میشی. این چند روز که مریض بودی غذا هم درست و حسابی نمیخوردی و یه کوچولو وزن کم کردی ولی با بهتر شدنت اشتهات هم برگشته و خوب غذا میخوری.برات سرلاک برنجی هم گرفتیم که اوایل خوشت نمیومد ولی الان دوست داری و میخوری. کوچولوی من دیگه میتونی بشینی. به امید خدا بعد از نشستن نوبت چهار دست و پا راه رفتنه.           این چندتا عکسم تو حیاط  خونه ازت گرفتم                                   &nbs...
17 شهريور 1393

سرماخوردگی

سلام بر جینگول پسرم شازده کوچولوی من دو روزی میشه که سرما خورده ،همش سرفه میکنه و بینیشم گرفته نمیتونه خوب نفس بکشه و شیر بخوره.دیروز بعداز ظهر با عمه بردمت دکتر، چندتا شربت برات تجویز کرد گفت مرتب بخوری تا زود خوب شی. مامانی یه جای سالم تو بدنت نمونده ازبس خوشمزه ای پشه ها همه جاتو خوردن به صورتتم رحم نکردن. قربونت برم اینروزا همش پاهاتو میگیری میبری سمت دهنت. خیلی هم قلقلکی تشریف داری تا دستم به زیربغل و شکم و گردنت میخوره صدای قهقهه تو هم بلند میشه. فدای پسر خوش خنده ام برم من.                         &nb...
12 شهريور 1393

مسافرت به شمال

ما برگشتیم عروسی دایی حسین خیلی خوش گذشت فقط هوا خیلی گرم بود و شما یکم اذیت شدی بعد عروسی هم با عمه اینا رفتیم ماسوله از اونجا هم تالش ، آستارا ،سرعین،سراب و در نهایت بعد از پنج روز برگشتیم مراغه. البته این دومین سفر شما به شمال بود بار اول یک ماهه بودی که رفتیم.فقط نمیدونم از حواسپرتی بود یا از خوش گذشتن زیاد که خیلی عکس نگرفتیم فقط چند تا عکس که اونا هم کیفیت چندانی ندارن.ولی پسرکم از وقتی برگشتیم شما خیلی اذیت میکنی.یک لحظه هم از من جدا نمیشی و مدام چسبیدی به من ،وقتی هم که میخوام بشورمت یا ببرمت حموم گریه میکنی .بابایی میگه موقعی که رفته بودین دریا ترسیدی. قربونت برم که انقدر مامانی شدی.جیگرم نترس مامان همیشه پیشته.  &n...
9 شهريور 1393

واکسن شش ماهگی

پسر گل من اوف شده عزیز دلم دیروز نوبت واکسن شش ماهگیت بود.صبح زود بیدار شدیم و دوتایی رفتیم بهداشت ، اول وزن و قد و دور سرت اندازه گرفتن که همشون شکر خدا خوب بود بعد رفتیم تو اتاق خانمی که واکسن میزنه ازش خواستم که هفته بعد واکسنتو بزنن آخه قراره فردا بریم شمال عروسی دایی،ولی خانم واکسنی قبول نکرد و واکسناتو زد وقتی تزریق میکرد گریه کردی زودی بغلت کردم و آروم شدی بعدشم اومدیم خونه.حالت خوب بود تا ساعت 1 که از خواب بیدار شدی و شروع کردی به گریه کردن بهت استامینوفن دادم و دوباره خوابیدی بیدار که شدی حالت بهتر بود ساعت 6 دوباره استامینوفن دادم که بلافاصله هرچی تو معدت بود بالا آوردی خیلی ترسیدم دیگه هیچی ندادم تا ساعت 8 که دوباره به محض ...
2 شهريور 1393
1